... روز های پر از امید ...
... روز های پر از امید ...

... روز های پر از امید ...

.

پیش به سوی روز های پر از امید

یادمه اولین باری که با پدیده ای به نام وبلاگ اشنا شدم سال 84 اینا بود.از طرف مدرسه مسابقه ای ترتیب داده بودن به اسم گفتگوی تمدن ها.خوب ما اون موقع معنی این واژه رو نمیدونستیم چه برسه به اینکه بخوایم درباره اش وبلاگ طراحی کنیم و حالب تر اینکه ما اصلن وبلاگ نویسی هم بلد نبودیم.واین رو کار سختی میدونستیم.به دنبال همین بی اطلاعی هامون ،جز تعداد محدودی از دانش اموزا که از اعضای خانواده شون دستی تو این کارا داشتن، کسی از مسابقه استقبال نکرد.به خاطر همینم مدیر محترم ترجیح داد که از راه دیگه وارد بشه و شرایط رو پیچیده تر کرد و سر صف اعلام کرد که این مسابقه اجباریه.بنظرتون چی شد؟بچه ها شرکت کردن؟!نخیر این راهِ مدیر بازهم جواب گو نبود، ولی دست بردار هم نبود. تااینکه راضی شد که گروهی کار رو انجام بدیم.یکی از دوستان که به اینترنت دسترسی داشت وبلاگ نویسی رو در حد فوق مبتدی یاد گرفت و ما هم از اینور و اونور مطلب جمع کردیم و یه وبلاگ از سر باز کنی نوشتیم و اونجا بود که از گفتگوی تمدن ها نه اما از وبلاگ نویسی خوشم اومد.کارت اینترنت خریدم و شروع کردم به وبلاگ نویسی،شعر هایی که خودم مینوشتم و تو یه وبلاگ ثبت میکردم و کاربرا نظر میدادن.این اولین تجربه من تو وبلاگ نویسی بود که بعد یکی دوسال کلا از تب شعر خونی وشعر نویسی افتادم.اوایل دوران نامزدی که یه وبلاگ ساختم و چکیده ای از خاطراتمونو ثبت کردم،که البته خیلی زود از اون وبلاگ هم زده شدم و کلا پاکش کردم، تا پارسال که تو پرشین بلاگ یه وبلاگی ساختمو تصمیم گرفتم فقط از خوشی ها و شادی هامون بنویسم،چراکه فکر میکردم درمقابل  خواننده ها موظفم و مسئول انتقال امرژی مثبت هستم،در اصل میشه گفت که این واقعیت رو که زندگی روی ناخوش  هم داره رو فراموش کرده بودم، و از زندگی فقط انتظار خوشی وشادی داشتم،فکر میکردم که اگه من اینجور فکر کنم همیشه زندگیم شادِ،شاد پیش میره...درحالیکه الان بعد از یکسال به این نتیجه رسیدم که باید بپذریم که  زندگی روی ناخوش هم داره و نادیده گرفتنش راه پیروزی ورسیدن به خوشبختی نیست. مهم اینه که بتونم خودم رو تقویت کنم تا درمقابل این ناخوشی ها بهترین رفتار ممکن رو داشته باشم و بعد گذروندن جاده پر پیچ و خم مشکلات، به هدف اصلی از آفرینشم نزدیک شده باشم...اینا رو بعد از ،فوت پدر نازنینم فهمیدم،که با رفتنش تمام زندگیم و آرزوهام مثل آوار روی سرم خراب شد.پدرم رفت ومن فهمیدم که زندگی اون چیزی نیست که من فکر میکردم ،باور کردم که باید قدر لحظه هامو بیشتر بدونم،سخت بود قبول کردنش اما قبول کردم که من در برابر زندگیم و عمری که به من عطا شده مسئولم...تو این یکسال اخیر من یکسال از زندگی مشترکمون رو تجربه کردم،و روز ها واتفاقات خوش و ناخوشی رو تجربه کردم،گاهی ازته دل خندیدم و شیطنت کردم و خیلی وقتها ازته دل گریه کردم و سوختم،(اتفاقات ناخوش زندگیم مربوط به اخلاق همسرم نیست،اشتباه برداشت نکنید.خداروشکر ما حالمون باهم خوبه)...و اما همه ی این حرفها رو زدم که بگم این وبلاگ من همونطور که از اسمش پیداست ،نوشته میشه برای اینکه بتونم آینده بهتری بسازم برای اینکه بدونم درک کنم جایگاهم رو توی این دنیا ،برای اینکه بدونم که وظیفه ام توی این دنیا چیه ،برای اینکه بتونم کسی باشم که روحم میطلبه، برای اینکه بتونم خیلی خوبی ها رو تو وجود وکالبد خودم تقویت کنم...اینجا دفتر یادداشت منه مینویسم تا فراموش نکنم...پیش به سوی روزهای پر از امید...به خونه من خوش اومدین...

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
ساجده شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 09:44

سلام
خوشحالم که این وبلاگ پر از انرژی رو پیدا کردم.
فوت پدر نازنینتون رو تسلیت میگم.
امیدوارم لحظه های خوبی در روزهای وبلاگ نویسی داشته باشید.

سلام ساجده جان...منم خوشحالم که دوست جدید پیدا کردم..ممنونم گلم ...مرسی

تسلیت میگم فوت پدر رو نرگس جان
امیدوارم که تو این راه موفق باشی

ممنونم یاسی جون..خیلی برام دعا کن عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد