... روز های پر از امید ...
... روز های پر از امید ...

... روز های پر از امید ...

.

این چند وقت

هفته پیش با اتلیه ام تماس گرفتم وگفتن که البوم  آماده است...خوب ...منم  که خیلی وقته منتظر بودم  ،حسابی  ذوق زده شدم و با همسر هماهنگ کردم و فردای اون روز رفتیم البوم رو تحویل گرفتیم.خداروشکر ، خیلی خوب شده بود و راضیم از انتخابم...همسر معمولا  خیلی  ذوق نشون نمیده برای اینجورکارا..منم بهش حق میدم خصلت اکثر مردا همینه...اما از روزی که البوم رو گرفتیم تا 4 روز هر روز میگفت نرگس برو البوم رو بیار عکسارو ببینیم.هر دفعه هم میدید و کلی ذوق نشون میداد .بهم میگف نرگس تو همونجور خوشگل موندی اما من چهره  ام خیلی شکسته شده تو این دوسال...(اخه این دوسال بنا به دلایلی فشار روحی زیادی بهش وارد شده).گفتم نه قربونت برم تو هم همونجور خیلی جوون و خوشتیپی...خلاصه بعد اینکه هرصفحه رو میدیدیم و همسر تعریف و تمجید میکرد من لپمو میچسبوندم به صورتش و میگفتم پس بوس کن عروس خوشگلتواونم سریع بوسم میکرد...واای که چقدر لذت داره که بتونیم لحظات خوب وشادی رو کنار هم بسازیم...

هربار که البوم رو ورق میزنم ،خوشحال میشم  از اینکه چهره و موهای خودم رو تو روز عروسی داشتم یعنی یه ادم متفاوت با چهره جدید نبودم...خودم بودم...همون نرگس منتهی زیباتر...موهام رنگ خودش رو داشت...لنزم طبی بود ولی رنگش به رنگ چشمای خودم نزدیگ بود...ارایشم لایت بود...و موهامم براشینگ ساده..

(چقدر تایپ .کردن با کیبورد برام سخت شده ،بعنوان فرد گوشی بدست)...

- همسر از ماه رمضون به بعد،، بعد از حدود 8سال فاصله گرفتن از ورزش و دنیای تحرک ،  دوباره باشگاه رفتنش رو شروع کرد،مشوقش هم خودم بودم.صبح تا ظهر که سرکاره ظهر کمی میخابه بعدش باشگاه و ساعت 5 ونیم هم باز مجددا برمیگرده دفتر کارش...تو این چند ماه نتیجه خوبی هم گرفته و روی روحیه اش هم تاثیر گذاشته.

-سالگرد پدرم شهریور ماه بود و باورم نمیشه که یکسال گذشت از دوریش و من هنوز زنده ام....نمیخام تو این پست چیزی درباره این موضوع بنویسم...دلنوشته ای تو اون روزا نوشتم که اگه شد تو وبلاگ هم واردش میکنم...برای شادی روحش دعا کنید...

-اوایل مهر ماه با مامانم اینا و مامان بابای همسر رفتیم مشهد خیلی خوب و بجا بود..وروحیه مامانم خیلی بهتر شده بود ...اما فردای روز برگشتمون...

-دایی بزرگ و مهربونم  رو ازدست دادیم...بحدی این این اتفاق روح و روانمون رو اذیت کرد که خدا میدونه...چهره عمگین و اشک الود مادرم شده کابوس شبهای من...به فاصله یکسال دو تاز از بهترین هاشو از دست داد...خدای خوبم خودت پشت پناه مادرم باش...مرسی که هستی...

=امروز روز اول محرمه...خداروشکر میکنم که امسال هم محرم دیگه ای از عمرم رو تجربه میکنم و اگه سعادتش رو داشته باشم همپای زینب در عزای حسین شریک میشم...

یا زینب خسته ام ..خیلی خسته...راه رو بهم نشون بده...کمکم کن درک کنم حسینی بودن و راه زینبی رو...بهم عنایت کن تا امسال بهتر از هرسال با دستای پر از،، سوگواری برگردم...امسال با هدف ،تو عزاداری ها شرکت میکنم...دستم رو بگیر ومن رو به سوی هدفم هدایت کن..

پ.ن : خاظرات مضهد تولد همسر وسالگرد ازدواجمون رو تو پست بعدی مینویسم...هوووم چه پستی بشه پست بعدیم...

نظرات 2 + ارسال نظر
زهرای سعید شنبه 25 مهر 1394 ساعت 19:35 http://Love-h-somuch.blogfa.com

ایشالا شاد و خوشبخت باشید همیشه

ممنونم دوست عزیز...خوشحالم از اشناییت...شما هم همینطور زهرا جان

مهناز پنج‌شنبه 23 مهر 1394 ساعت 16:49

عاااالی

روح پدر شاد

ممنون مهناز عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد