... روز های پر از امید ...
... روز های پر از امید ...

... روز های پر از امید ...

.

اشپزی جات

کوکو سیب زمینی،من کوکوسیب زمینی هامو نازک وترد درست میکنم و اضافه کردن سیر به مواد رو هرگز فراموش نمیکنم.بدون سیر که صفا نداره.





ژله بروکن گلس:



کیک قالبی دورنگ:


پاستا پیچیده دربادمجان:


پلو قالبی:



لازانیا لقمه ای .خوردنش خیلی راحته بخاطر همین من غذا رو برداشتم و بیخبر رفتم دفتر همسر ، که شام رو ببریم تو یه فضای سبز میل کنیم.


کیک کاراملی:

خواهر زاده یک سال و یک ماهه من

یکی از دوستداشتنی ترین مخلوقات خدا  ،یکی از شاهکار های آفرینش، و خوردنی ترین موجود روی زمین کیست؟ بعله درسته ...یه کوچولوی دو دندونی که دندونای جلوییش تازه جوونه زده...این موجود بسیار بسیار شیرین در حالت خنده صفت قادر بودن خدا را به رخ همگان میکشد.چرا که سخت است باور کردن اینکه لبخند کوچولوی دو دندونی تا این حد میتواند دوس داشتنی باشد و انسان را برای چند لحظه از این دنیا و متعلقاتش جدا سازد...در روایات ذکر شده  که قورت دادن این موجود حلال است....حتی آورده اند که میشه براش مرد...

 خواهر زاده گلم رویش مروارید لبخندت مبارک

پ.ن: عکس از اینتزنت

مهمونی افطار من و یه پست پر از عکس

امسال دومین ماه رمضان رو توی زندگی مشترکم تجربه میکنم،سال گذشته برخلاف علاقه ام به افطاری دادن، بنا به دلایلی فرصت افطاری دادن نصیبم نشد و از این حس خوب فیضی نبردم.امسال اما خیلی ذوق وشوق داشتم که برای اولین بار توی خونم سفره افطار پهن کنم و این حس خوب رو 5 امین روز ماه رمضون وقتیکه خونواده برادرای همسر و مادر و پدرشو دعوت کرده بودم تجربه کردم.

حس خوبِ لحظه ای افطار ،سفره ای که خودت پهن کردی ،چند نفر آدم روزه دار که قراره تو خونه ی توافطار کنن وتو افتخار میزبانیشونو داشته باشی ،لحظه اذان و دعا های زیر لب مهمونا...خیلی لذت داره وقتی حس میکنی خونه ات پر شده از انرژی های مثبت...اینا همه دلیل محکمی بود برای اینکه 4 سری دیگه هم مهمون دعوت کنم .با توجه به روزه دار بودن و بی حالی انقدر این حس میزبانی شیرین بود که این سختی های شیرین رو به تن خریدم.وتا جاییکه وقت و توانم بهم اجازه داد سعی کردم سفره متنوعی پهن کنم...3 سری دوستامون رو دعوت کردم و یه سری هم قراره خواهرای همسر رو افطاری بدم...البته همه این مهمونا روی هم رفته 20 نفر بودن اما شرایط اجازه نمیداد که بتونم یکجا دعوتشون کنم...خوب بهتره بریم ادامه پست رو ببینیم وعکس اشپزی های نرگسی:


ساندویج نون پنیر سبزی:



ژله طالبی داخلشم شلیل ریختم،خیلی خوشمزه و خوشگل بود:


\




ژله بستنی دورنگ و کج:




سالاد لبلانی:



اولین تجربه ژله تزریقی من،ازاون چیزی که فکر میکردم آسونتر بود و فوق العاده وقت گیر:





کاپ کیک:




رولت خرما وحلوا:



نون توری:



توپک خرما:



زیر چتر خدا

این هدر رو با دانش محدودی که تو زمینه HTML وزبان های برنامه نویسی تحت وب داشتم توی وبلاگ قرار دادم وکلی عاشقشم هردفعه که صفحه رو بازمیکنم واین عکس رو که مبینم پرمیشم از حس خوب ورنگیِ روزهای پر از امید...امیدوارم این حس خوب به شما هم منتقل شده باشه...


پیش به سوی روز های پر از امید

یادمه اولین باری که با پدیده ای به نام وبلاگ اشنا شدم سال 84 اینا بود.از طرف مدرسه مسابقه ای ترتیب داده بودن به اسم گفتگوی تمدن ها.خوب ما اون موقع معنی این واژه رو نمیدونستیم چه برسه به اینکه بخوایم درباره اش وبلاگ طراحی کنیم و حالب تر اینکه ما اصلن وبلاگ نویسی هم بلد نبودیم.واین رو کار سختی میدونستیم.به دنبال همین بی اطلاعی هامون ،جز تعداد محدودی از دانش اموزا که از اعضای خانواده شون دستی تو این کارا داشتن، کسی از مسابقه استقبال نکرد.به خاطر همینم مدیر محترم ترجیح داد که از راه دیگه وارد بشه و شرایط رو پیچیده تر کرد و سر صف اعلام کرد که این مسابقه اجباریه.بنظرتون چی شد؟بچه ها شرکت کردن؟!نخیر این راهِ مدیر بازهم جواب گو نبود، ولی دست بردار هم نبود. تااینکه راضی شد که گروهی کار رو انجام بدیم.یکی از دوستان که به اینترنت دسترسی داشت وبلاگ نویسی رو در حد فوق مبتدی یاد گرفت و ما هم از اینور و اونور مطلب جمع کردیم و یه وبلاگ از سر باز کنی نوشتیم و اونجا بود که از گفتگوی تمدن ها نه اما از وبلاگ نویسی خوشم اومد.کارت اینترنت خریدم و شروع کردم به وبلاگ نویسی،شعر هایی که خودم مینوشتم و تو یه وبلاگ ثبت میکردم و کاربرا نظر میدادن.این اولین تجربه من تو وبلاگ نویسی بود که بعد یکی دوسال کلا از تب شعر خونی وشعر نویسی افتادم.اوایل دوران نامزدی که یه وبلاگ ساختم و چکیده ای از خاطراتمونو ثبت کردم،که البته خیلی زود از اون وبلاگ هم زده شدم و کلا پاکش کردم، تا پارسال که تو پرشین بلاگ یه وبلاگی ساختمو تصمیم گرفتم فقط از خوشی ها و شادی هامون بنویسم،چراکه فکر میکردم درمقابل  خواننده ها موظفم و مسئول انتقال امرژی مثبت هستم،در اصل میشه گفت که این واقعیت رو که زندگی روی ناخوش  هم داره رو فراموش کرده بودم، و از زندگی فقط انتظار خوشی وشادی داشتم،فکر میکردم که اگه من اینجور فکر کنم همیشه زندگیم شادِ،شاد پیش میره...درحالیکه الان بعد از یکسال به این نتیجه رسیدم که باید بپذریم که  زندگی روی ناخوش هم داره و نادیده گرفتنش راه پیروزی ورسیدن به خوشبختی نیست. مهم اینه که بتونم خودم رو تقویت کنم تا درمقابل این ناخوشی ها بهترین رفتار ممکن رو داشته باشم و بعد گذروندن جاده پر پیچ و خم مشکلات، به هدف اصلی از آفرینشم نزدیک شده باشم...اینا رو بعد از ،فوت پدر نازنینم فهمیدم،که با رفتنش تمام زندگیم و آرزوهام مثل آوار روی سرم خراب شد.پدرم رفت ومن فهمیدم که زندگی اون چیزی نیست که من فکر میکردم ،باور کردم که باید قدر لحظه هامو بیشتر بدونم،سخت بود قبول کردنش اما قبول کردم که من در برابر زندگیم و عمری که به من عطا شده مسئولم...تو این یکسال اخیر من یکسال از زندگی مشترکمون رو تجربه کردم،و روز ها واتفاقات خوش و ناخوشی رو تجربه کردم،گاهی ازته دل خندیدم و شیطنت کردم و خیلی وقتها ازته دل گریه کردم و سوختم،(اتفاقات ناخوش زندگیم مربوط به اخلاق همسرم نیست،اشتباه برداشت نکنید.خداروشکر ما حالمون باهم خوبه)...و اما همه ی این حرفها رو زدم که بگم این وبلاگ من همونطور که از اسمش پیداست ،نوشته میشه برای اینکه بتونم آینده بهتری بسازم برای اینکه بدونم درک کنم جایگاهم رو توی این دنیا ،برای اینکه بدونم که وظیفه ام توی این دنیا چیه ،برای اینکه بتونم کسی باشم که روحم میطلبه، برای اینکه بتونم خیلی خوبی ها رو تو وجود وکالبد خودم تقویت کنم...اینجا دفتر یادداشت منه مینویسم تا فراموش نکنم...پیش به سوی روزهای پر از امید...به خونه من خوش اومدین...